موردک ماهورای ایران

به وبلاگ نگین سبز فارس(روستای موردک) خوش امدید

موردک ماهورای ایران

به وبلاگ نگین سبز فارس(روستای موردک) خوش امدید

مشخصات بلاگ
موردک ماهورای ایران

سایتی بروز ..باکلاس..جالب وعامه پسند در مقابل دیدگان شماست

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

عکس و مکس:

شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۲۴ ب.ظ


برای فقرا دعا کنیم...

به امید روزی که دیگه هیچوقت هیچ جای دنیا فقر نباشه

کودکی درگوشه ای کز کرده بود....اتشی روشن ز کاغذ کرده بود.

***

سوز سرما بود وکودک بی لباس...صورتش سرخو نگاهش اسو پاس.

***

صد ترک در دستهای کوچکش......خط پیری بر جبین کودکش.

***

ضجه میزد ناله را در خویشتن.....درد یک صد ساله را در خویشتن.

***

ابر می بارید و سرما بس عجیب....باد هم شلاق میزد نانجیب.

***

رهگذرها جملگی در کار خویش.....یک به یک گمگشته در افکار خویش.

***

زین میان یک تن به کودک خیره بود.....غصه ی کودک به جانش چیره بود.

***

اشک در چشمان مستش حلقه بست.....بر سر کودک کشید از مهر دست.

***

مثل یک مجنون لباسش را درید....اشک ریزان بر تن کودک کشید.

***

کودک بیچاره با یک اه سرد.....با صدایی زخمی ازچنگال درد.

***

دیده بالا برد وبا ان مرد گفت.....از خدا کت خواستم او هم شنفت.

***

با خدا فامیل نزدیکید نیست......از کنار او مرا دیدید نیست!

***

گفت اری بنده اویم رفیق......گرچه طاعت را از او کردم دریغ.

***

خنده بر لبهای کودک نقش بست.....داد بر ان مرد اشک الود دست..

***

گفت میدانستم از انجام کار.....نسبتی دارید با پروردگار

************************

فرستنده:استاد گرامی اقای بهروز کشاورز

************************







فقر در ایران

فقر در ایران بیداد می کند ای خدا آخر چرا ؟

بازم سلام می کنم خدمت همه ی دوستای گلم

میدونم که ازم گله دارید و خیلی ها هم همیشه توی کامنت های خصوصیشون ازم گله و شکایت می کنن که چرا دیر ب دیر میام و آپ می کنم

ولی خوب یا گرفتارم و دورو بره درس و دانشگاه هستم یا کلاس های موسیقی و امثال اینها وقتمو یه جورایی پر می کنه !

اما امروز اومدم تا یه پست بزارم راجب دیشب
اره همین دیشب خودمون وقتی که رفته بودم نانوایی

لابد فکر می کنید می خوام از قیمت نون گله کنم که 10 برابر سال گذشته شده یا شایدم فکر می کنید می خوام راجب قیمت اون پنیری گله کنم که دیروز دقیقا دو برابر قیمت یک ماه گذشته شده بود !
نه

هیچ کدوم از اینها نیست،خدارو شکر دست ما به دهنمون میرسه و با این هزار تومان ها و دو تومان ها زیاد رومون فشار نمیاد

می دونید می خوام راجب امیر باهاتون صحبت کنم

نام امیر

نام خانوادگی محمد حسینیان

پدرش بخاطر سرطان از کار افتاده اس و یک خواهر از خودش کوچکتز داره که کلاس سوم دبستانه،مامانش فوت شده و در حال حاظر اون مرد خونه و بزرگ خونه اس و به قول خودمون نون بیاره خونه ی کوچکی که از پدر بزرگش براشون مونده

شغلش نه معلمه،نه مغازه داره،نه تاجره و نه ...

نمی دونم باید بگم شغلش چیه چون واقعا شغل حساب نمیشه!
نه واکسی داره کفش واکس بزنه و نه شیشه شویی که پشت چراغ قرمزا شیشه ماشینی رو تمیز کنه

اون فقط یه گونی داره که شب ها قبل از اینکه ماموران شهرداری آشغال هارو از تو شهر جمع کنن توشون میگرده و بدرد بخور هاشو جمع می کنه

نمی دونم چطور تبدیلش می کنه به پول اخه یادم رفت اینو ازش بپرسم،نه که یادم رفت میدونید اخه بغض گلومو گرفته بود و نمی خواستم فکر کنه دلم براش سوخته واسه همین فقط ازش یه خداحافظی کردم و توی تاریکی شب از دید چشمانش قایم شدم

میدونید این امیره قصه ی ما فقط 11 سالش بود.

اره فقط 11 سال

نصف سن من، نصف سن تو
غذاش یه تیکه نونه از جنس همون نونی که من با کباب می خورم و تو با خورشت قیمه

لحافش یه ملحفه اس از جنس همون پارچه ای که من گلبافتشو رو خودم میندازم و تو ...

دلمون براش نسوزه نه ؟ اخه زیادم با ما فرقی نداره !!
دلمون واسه خودمون بسوزه که چشممون فقط خودمون رو میبینه و هیچوقت نخواستیم بدونیم اون همسایه بغلی که هیچوقت ندیدم مثل مامان من مامانش با سبد خرید بیاد خونه پس شب ها چی میخوره و چیکار می کنه

اره همون همسایه رو میگم که نمی دونم باباش کیه و کجاست چون فقط مامانش و خودش و خواهرش رو همیشه میبینم که از اون خونه میان بیرون

دلم باید واسه خودم بسوزه که شب ها با شکم پر می خوابم اما نمی دونم همسایم تکه نانی داشته بخوره یا امشبم با شکم خالی سرشو گذاشته رو زمین

دلم واسه خودم میسوزه که غذای امیر باید از پس مونده های زباله و دور ریختنی من باشه 
خدایا به امیرت بگو حلال کنه مارو

چون خیلی گناه کاریم و امیر و امثال اون خیلی حق دارن گردن من و امثال من.

کمکی از دستم واسه اون ساخته نیست،پس همون بهتر که توی تاریکی شب راهمو ادامه بدم



(مترو درون شهری ساعت ۷ صبح همه خوابن و آویزونن به دستگیره ها.)

یه پسره تو ایستگاه آزادی خودش رو چپوند تو

گفت خواهرا برادرا واسه اجاره خونمون پول کم آوردم

بابام مریضه ۱۷۵۰۰ تومان لازم دارم.

یه پیرمرد یه ۲۰۰ تومنی بهش داد!

بعدش گفت : خواهرا برادرا واسه اجاره خونمون پول کم آوردم

بابام مریضه ۱۷۳۰۰ تومان لازم دارم................................

نمیدونم چقدر واقعیه .... 

اما 5 بسته سیگارم میشه طول و عرص غرور جوونیت که شکستی 

سه تا چیز ذهنم رو عین دارکوب می خوره 

تو ذاتت گدا نیست ....اگه بود پونصدت تومنت ، سیصد تومن نمیشد 

وقتی پاتو تو مترو گذاشتی چقدر ترسیدی از آشنایی که چشماشو از تو بدزده

(نه تویی که چشمات دزد بودنم بلد نیست ) 

همه اینا کنار .......

آخر شب که رفتی خونه ... پولو که جلوی بابا گذاشتی ...خنده رو که تحویلش دادی 

بعدش .... 

تو اتاق ... 

زیر پتو ...بهت چی گذشت ..... 

تونستی شکسته های غرورتو /جمع کنی 

یا دست ِ خودتو هم برید .............؟؟؟


سر سطر بنویس:
پسران کراک وتریاک، دختران شیشه و هرزگی
مادران دق مرگی ... پدران سگ دو برای نان
بنویس... ... ... ...
بابا نای نان دادن ندارد، بابا کار ندارد
... بنویس: بابا سهمیه ای برای استخدام ندارد
... بنویس تلاش بی ثمر
آن مرد با الگانس امد، آن مرد باتوم دارد
باتوم درد دارد، درد من برای آن مرد حال دارد
ببخشید، بنویس درد من برای آن مرد نان دارد

...صاحب خانه بابا را جواب کرد، حاج رحیم برای چندمین بار به حج میرود
بابا پول قبض اب ندارد
نقطه سر سطر بنویس در انتها: بابا دارد دارش را میسازد


خداوندا مستضعفین کشورم را به سومالی منتقل کن تا از کمک های ما بهره مند شوند!


سلام دوستان توی این پستم نمی خوام هیچی بگم

این پست رو به روایت تصویر میزارم براتون چون عکس ها خودشون گویای واقعیت های تلخی هستند که حتی ما نمی تونیم به زبان بیاریم

لطفا برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب برید


ادامه مطلب


درود،درودی دوباره خدمت شما دوست عزیزم که وقتتون رو می گذارید و به وبلاگ من سر میزنید خوشحال میشم وقتی می بینم هنوزم کسانی هستن که به موضوع فقر اهمیت میدن وقتشونو میزارن واسه اینکه راجبش بیشتر مطالعه کنن و احساس همدردی دارن با اقشار فقیر جامعه!

امروز دوباره اومدم با یه پست جدید خیلی وقت بود که پستی نداشتم راستش الان دو تا داستان دارم ولی نمی دونم کدومشون رو بهتره بزارم براتون!

پس داستان دخترهای لواشک فروشو میزارم!

شب بود حدودا ساعت 8 کناره ساحل نشسته بودمو با هندزفوری داشتم آهنگ گوش میدادم غرق در آهنگ بودم که ناگهان گرمی دستی کوچک رو روی شونه هام احساس کردم،سرمو برگردوندمو به پشته سرم نگاه کردم دختر بچه ای پشت سرم وایساده بود هندزفوری رو از گوشم دراوردم از لباساش معلوم بود که فقیره یه جاکت صورتی تنش بود و چندجاشم پاره پوره بود.

گفتم سلام کوچولو خوبی؟سلام کرد گفت آقا لواشک دارم ازم می خری ؟گفتم نه نمی خوام لواشک دوس ندارم آدامس نداری گفت نه فقط از این لواشکا دارم

یه دختر دیگه هم از راه رسید ازش پرسیم چیکارته ؟گفت خواهر کوچیکمه اسمش سارا ه منم زهرا هستم

بزرگه 9 سالش بود کوچیکه 7 سالش

2 تومان دادم بزرگه گفتم بهم لواشک بده لواشکای پنجاه تومنی بود اما دونه ای دویست و پنجاه می فروخت چهار تاشو بهم داد و یه مشت پول خورد از جیبش دراورد که بهم بده بهش گفتم نمی خواد باقیش باشه واسه خودت

تشکر کردو رفت آبجی گوچیکش به من گفت آقا از منم می خری ؟هزار تومان دادم بهش گفتم آره 4 تا بهم بده

خیلی خوشحال شد چهار تا لواشک بهم داد تشکر کرد خواست بره گفتم وایسا ببینم سارا خانوم لواشک دوست داری ؟گفت آره گفتم خودتم میخوری از لواشکات ؟گفت نه آخه اینارو بابام میخره که بفروشیم آخره شبم پولشو می خواد.

دو تاشو بهش دادم گفتم این دوتارو تو بخور دوتا دیگشم خودم می خورم یه لبخند خوشگل زد گفت دستت درد نکنه عمو گرفت و رفت!

چند دقیقه بعدش یه لواشک فروش دیگه اومد بهش گفتم خریدم از اونا و نمی خوام دیگه اون بزرگتر بود کلی سه پیچم شد و گیر داد که بخرم منم یکم به حرفش گرفتم و شروع کردیم با هم حرف زدن

اونم نشست پیشم

دختر عموی اون دو تا بود،گفت باباشون دیسک کمر داره مامانشونم مرده اما نگفت چطوری باباشون خیلی بدهکار بوده واسه همین این دوتارو میفرستاده تا براش پول در بیارن

دختر عموشونم فقیر بوده وقتی میبینه این دوتا کار می کنن اینم میادو کار می کنه!

خلاصه آخرش یه پنج هزاری دراوردم دادم گفتم هزار تومنشو لواشک بده یهو پولمو برداشت و دوید رفت!یکم اونطرف تر ایستاد گفت پولت واسه خودمه لواشکم نمی دم!

منم خندم گرفت آخه دختره خیلی شیرین زبون بود گفتم باشه واسه خودت راهمو گرفتم برم دوید اومد پیشم گفت واقعا واسه خودم ؟گفتم آره واقعا واسه خوده خودت!

یه بوس کرد منو و دوید و رفت!

دیشب بعد از 1 ماه دوباره رفتم کناره ساحل می دونستم که هرشب این دورو بر لواشک میفروشن!منتظر بودم بیان و ازشون لواشک بخرم اما خبری نشد ازشون!

چند دقیقه گذشت دختر عموی زهرا و سارا اومد گرفتمش هنوز منو یادش بود سلام کرد یکم باهاش حرف زدم

گفتم از دختر عمو هات چه خبر ؟

صداش به لرزه افتاد اشاره کرد سمت خیابون حدودا چند صد متر اون طرف تر !

گفت سارا 2 هفته پیش تصادف کرد تو خیابون با یه ماشینی و مرد!

وقتی اینو شنیدم بغضم ترکید سرمو لای دستام گرفتمو شروع کردم به گریه کردن

سرمو که بلند کردم دیگه خبری نبود از دختر عمو!اونم رفته بود

همش چهره معصوم سارای 7 ساله جلوی چشمم بود نشسته بودم لب ساحلو واسش گریه می کردم!

این داستان واقعی بود و برای خودم اتفاق افتاده بود!

هم ناراحتم بخاطر سارا و هم خوشحالم،خوشحال از اینکه پاک از دنیا رفت و توی این دنیا نموند و قبل از اینکه کارنامه اعمالش پر بشه از خط های سیاه از این دنیا باره سفر رو بست!




خبرگزاری فارس: سیاست‌های تبعیضی برخی کشورهای انحصارطلب عامل گرسنگی در جهان است
سلام می کنم خدمت همه شما دوستای گلم که وقت گران بهای خودتون رو میزارید و به وبلاگ من سر میزنید

دوستان امروز می خوام واستون یه داستانی از فقر تعریف کنم که توی شهر خودم یعنی آبپخش با چشم خودم دیدم

شاید خیلی از شما ها هم با دیدن این مطلب یادتون بیاد که ...

یادمه کوچیک که بودم با بجه محل همیشه سرگرمیمون این بود که بریم کنار جاده اصلیو یه لاستیک ماشین یا موتور از جلو تعمیرگاه ها برداریم و تایر بازی کنیم

اون موقع ها یه پسری توی محله ما بود به نام حسین که همیشه مسخره اش میکردیم و هیچکس باهاش بازی نمی کرد با این که بیشتر از همه اون لاستیک داشت ولی چون ظاهر کثیف و خوبی نداشت محلش نمی گذاشتیم

کلاس اول دبستان با ما اومد مدرسه توی کلاس همش خواب بود یخورده بگی نگی حالت عادی نداشت وضع مالیشونم چون خوب نبود دیگه نیومد مدرسه

یادمه تا کلاس دوم دبیرستانم که می دیدمش همون جور با همون ظاهر بود و هیچ فرقی نکرده بود اما هر بار که میدیدمش ضعیف و ضعیف تر می شد

تا اینکه امسال شنیدم مرده

می دونید چرا ؟بخاطر فقر و بیچارگی بخاطر اینکه آقایان ... و ... به فکر قشر فقیر و ضعیف جامعه نیستن

باقی ماجرا از این قراره که آقا حسین ما سرما می خوره ولی چون خانوادش پول ندارن که ببرنش دکتر چند روزی رو توی خونه ازش مراقبت می کنن ولی هر روز حالش بدتر و بدتر میشه تا جایی که...!!

جون یه پسر ۱۶ ساله معصوم و بیگناه فقط بخاطر اینک خانوادش فقیر هستن و توان مداوای فرزندشون رو ندارن گرفته میشه

دیگه جایی واسه حرف نمی مونه فقط از خداوند طلب رحمت آقا حسین رو می کنم


  • mehrdad tvakoli

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی